روایت دختر یک خانواده اعیان طهران قدیم با نام «محبوبه» است که عاشق شاگرد نجاری محله شان می شود. او خواستگارهایش را رد می کند و در برابر خانواده اش می ایستد تا آنها این عشق را به رسمیت بشناسند و به ازدواج او با رحیم رضایت دهند. غافل از اینکه چرخ گردون روزگار گاهی بر وفق مراد نمی چرخد.